مگر این دل لعنتی مینونه ازت دلخور باشه هر کاری می کنم نمیشه که نمیشه هفته پیش مثل امروز هنوزمشهد
بودی و من چقدر خوشحال از اینکه اومدی نمی دونی چقدر حالم خوب شده بود میرفتم قدم می زدم و
مثل دیوانه ها عطر نفس ها یت را در فضا احساس می کردم نمی دونی با چه شوقی رفتم واست سوغات
مشهد رو خریدم و صبح جمعه به آقای سعیدی پیام دادم که به تو بگوید که میشود تو رو دید و باهات صحبت
کرد که آقای سعیدی گفتند به خاطر شما پیگیر هستم و خبرشو می دهم هر چه منتظر شدم خبری از آقای سعیدی
نشد که خودم صبح شنبه دوباره پیام فرستادم و گفتند که تو گفتی امکان چنین دیداری نیست وای نمی دونی
چقدر قلبم رو آتیش زدی خیلی ناراحت شدم دو روز از ناراحتی توی تب می سوختم می دانم الان که می خونی
حرفهایم را چقدر می خندی چقدر از دستت حرص خوردم و ناراحت شدم نه ساله عاشقت شدم حالا بعد اینهمه
سال اونی دوستش دارم و با تمام وجودم عمر و زندگیم را پای عشق اش گذاشتم حالا حتی حاضر
نیستی حرفهایم را گوش کنی یا حتی من را ببینی من مزاحم تو نمی شدم و واست دردسر ایجاد. نمی کردم
چون من از اون مدل دخترها نیستم نمی دانم شاید حسم اشتباه بوده که فکر میکردم تو هم احساسی به من داری
یا شاید به خاطر شغل ات معذوریت داری نمی دانم ولی من از عشق ات دست نمی کشم آنقدر واست پیام و
نامه و شعر و .........واست می فرستم که خودت جواب عشقم را بدهی و حاضر بشی من را ببینی جواب تومنفی یا مثبت به عشق من باشد مهم این هست من نا امید نمی شوم و می جنگم اگر حتی در این راه خودم نابود
شوم
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق,